درویشی قصه زیر را تعریف می کرد
یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود وقتی مُرد همه می گفتند به بهشت
رفته است آدم مهربانی مثـل او حتما ً به بهشت می رود در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فراگیر نرسیده بود و
استـقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد فرشته نگهبانی که باید او را راه می داد نگاه سریعی به فهرست نام ها
انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به جهنم فرستاد در جهنم هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هر
کس به آنجا برسد می تواند وارد شود مَرد وارد شد و آنجا ماند چند روز بعد شیطان با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه
فرشته نگهبان را گرفت و گفت این کار شما تروریسم خالص است نگهبان که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید: چه
شده ؟ شیطان که از خشم قرمز شده بود گفت « آن مَرد را به جهنم فرستاده اید و آمده وکار و زندگی ما را به هم زده.از
وقتی که رسیده نشسته و به حرف های دیگران گوش می دهد و به درد و دلشان می رسد.حالا همه دارند در جهنم با هم
گفت و گو می کنند یکدیگر را در آغوش می کشند و می بوسند جهنم جای این کارها نیست! لطفا ً این مَرد را پس بگیرید
وقتی قصه به پایان رسید درویش گفت:
انتظار
امشب در انتظارم ، در انتظار
خواهم رسم به یارم در انتظار
گویم سخن با خود که من
امشب یک بیمارم در انتظار
امید دارم به این که امشب هم
گذر می کند آخر ، گرچه در انتظار
خواهم که سیاهی شود روشن
در پی آمدن روزم در انتظار
می گذرد ز خیالم هر دم
که همچو من یار نیز هست در انتظار؟
پاسخ خود را نتوان گفت
که این سوال خود نیز هست در انتظار
هرچه روم من باز به پیش
سرنوشت این است که پایان پذیرم در انتظار
تو را چون بادبادک دوست دارم
تو را چون پول قلک دوست دارم
تو گفتی بچه ای عیبی ندارد
تو را بیش از لواشک دوست دارم
اندکی مرا دوست بدار اما طولانی
ای مرهم تمام دردهای من.......................
ای محرم رازهای نهفته من.....................
ای بهترین که وجودت برایم زیباترین..........
ای سردترین که نگاهت در دلم گرمترین.......
ای شاهترین که مرا کرده ای بی سرزمین.....
ای عاشق ترین که به من آموختی بهترین....
ای زن ترین مرا باور کن به مردترین.........
ای زیبا ترین مرا حقی بده هرچند کمترین.....
ای بیناترین دیده ام از رخت شد کورترین.....
ای ماه ترین ندیده ام چون تو در زمین........
ای فریادترین در این حنجره بی طنین..........
تو را به بهترین،تورا به زیباترین،تورا به گرمترین،تورا به بیناترین،تورا به ماه ترین،خدای آسمان و زمین......
((اندکی مرا دوست بدار اما طولانی))
رویا
بچه ها همشون رویاییند
اگه اینجوریه بزرگا هم همشون بچه اند
بچه ها رویاهاشون قشنگه
بزرگا قشنگی هاشون یه رویاست
بچه ها تو رویاهاشون غرق می شن
بزرگا تو غرق شدن رویاییند
بچه ها با رویاهاشون بازی دارند
بزرگا هم یه جور بازی دارند
بچه ها رویاهاشون مهم نیست
بزرگا مهم نیست؛ براشون یه رویاست
بچه ها تو رویاشون عاشق می شن
بزرگا عاشق رویاها می شن
بچه ها تو رویاشون نقشی دارند
بزرگا تو رویاها نقشه دارند
بچه ها به رویاشون می رسن و بزرگ می شن
بزرگا دیگه بزرگ شدن به رویاشون نمی رسن...
چشمهایی که دیدن خیانت تو خونه ها
کو سرهایی که بود رو شونه ها
کو قناری تو قفس و دور از لونه ها
دیگه حتی خشک شد آب رودخونه ها
دیگه کنار آب اثری نیست از پونه ها
از خجالت و شرم گلگونه ها
شدند سرخ تو این زمونه ها
آبرویی که می ره آخه دیوونه ها
بر نمی گرده دوباره تو این خونه ها
چرا همش هستیم به فکر کارخونه ها
فراموش کردیم زنونه ها و مردونه ها
نظر شما چیه؟
مادرم تویی تمامی هستی من
مرحمی بر زخمهای مستی من
مادرم مهر خدا داری تو در دل
به مهر مادری ساخته ای راستی من
مادرم تاجسرم ای گل زیبای من
تو عشق فاطمه را خواستی ز من
هرچه دارم از تو دارم ای بهترین
بعد خدا تویی بخشنده پستی من
هر لحظه و هر دم گویم این کلام
دوستت دارم تو ببخشای کاستی من