از رویا می گذرم پلی می زنم به آرزوهایم
بله آرزو ...
اما نیست و شاید هم در پس واقعیت پنهان شده
یعنی مرا نمی بیند؟؟
اشک ریزان
غمگین و با دلی پرخون
شاید می بیند
حتما میبیند و می داند که چه شده
حتما ......
حتما دل او می سوزد و تاب دیدن این اشک ها را ندارد
دلم را خوش می کنم
آینه گذشته پیش چشمم در هم می شکند
اما تکه ها را جمع می کنم
ودر کیسه ای قرمز رنگ با طرحی از قلب می ریزم
و به خاطراتم ضمیمه می کنم
او می بیند و می داند پس
پس حتما می آید
کاش......
من از این دنیا چی می خوام دو تا صندلی چوبی
که من و تو رو بنشونه واسه گفتن خوبی
و این صندلی چوبی چه سخت ساخته می شود........
شاید روزی رسد که من مرده باشم
شاید وقت آن شود که دیگر با تو نباشم
شاید زندگی دیگر معنایی نداشته باشد
شاید این پسر صبر روزی دیگر ....
این شایدها آن لحظه می شود که رو از من بگردانی...
خدا آن روز رانیاورد... آمین
اما تو همیشه باش
شاد باش و دختر صبر
چون من هیچگاه از تو رو بر نمی گردانم....
اگر سازی بنوازم برای توست
اگر زندگیم رو ببازم برای توست
این سرگردانی و آوارگی
همه از سر عشق به توست
لحظه ای بی خبری یعنی مرگ
مرگ من هم فقط به خاطر توست